یه روزی...
از اون روزای خاص
سحر من! دوست من عاشق شد...
یادته سحر؟ یادته اون اولا همش سهرابو مسخره میکردی؟
یادته میگفتی بچه مثبته؟
یادته ناراحت بودی چون نگات نمیکرد؟
یادته ناخواسته عاشقش شدی؟
یادته سحرم؟
یادته بهش کلی التماس کردی تا باهات بیاد کافی شاپ تا به حرفات گوش بده؟
یادته میگفتم از تو خوشکل تر ندیدم میگفتی این خشگلی وقتی سهراب نگام نمیکنه به درد نمیخوره؟
یادته غرورتو گذاشتی زیر پات و کلی بهش التماس کردی و یه عالمه زار زدی تا به حرفات گوش کنه؟
یادته عزیزم؟
یادته سهراب ناخواسته عاشقت شد؟
یادته چقدر با مامانش حرف زد تا بیاد خواستگاریت ولی مامانش میگفت این دختره قرتی ه؟
یادته وقتی اینو شنیدی شب تا صبح گریه کردی؟
یادته از فردای اون روز دیگه آرایش نکردی؟
یادته سهراب افسرده شده بود؟
یادته واسه این که غصه نخوری و باهاش درد و دل شمارشو بهت داد؟
یادته اون روز واسه این که شمارشو گرفتی منو شام دعوت کردی؟
یادته چقدر خوشحال بودی که سهراب باهات مهربون شده؟
یادته وقتی اومدی خونمون سهراب بهت زنگ زد گفت:عزیزم!
یادته ضعف کردی و نشستی رو زمین؟
یادته سهراب باهات دعوا کرد چون تو خیابون ویالون زدی و باهاش خوندی؟
یادته زود بخشیدت؟
یادته دیوونش بودی؟
یادته میگفتی بی اون میمیرم؟
یادته سهراب به خاطر تو ریششو زد؟
یادته واسه تولدش بهش ساعت کادو دادی؟
یادته واسه تولدت بهت عطر داد؟
یادته چقدر اون عطرو دوست داشتی؟
یادته میگفتی دلم نمیاد ازش استفاده کنم تموم میشه؟
یادته قربونت برم؟
یادته با دوستات رفتی اصفهان؟
یادته وقتی برگشتی فهمیدم سیگاریت کردن؟
یادته چقدر بهم التماس کردی به سهراب چیزی نگم؟
یادته چقدر بهت گفتم سیگارو ترک کن؟
یادته بهاره به سهراب گفت که سیگارر میکشی؟
یادته سهراب چقدر عصبانی شد؟
یادته قسم خورد اگه یه بار دیگه بکشی خودشو میکشه؟
یادته واسه سهراب شرط گذاشتی؟
یادته گفتی به شرط این که ببوستت ترک میکنی؟
یادته سهراب قبول نکرد؟
یادته تا یه هفته باهاش قهر بودی ولی چون قسم خورده بود سیگار نکشیدی؟
یادته میخواستی منو ببوسی چون لبای من شبیه سهراب بود؟
یادته من نذاشتم؟
یادته تا کلی وقت باهام قهر بودی؟
یادته سهراب زد تو گوشت چون به پسر عمت دست دادی؟
یادته همه اینا رو؟ پس حتما اینم یادته که...
یادته یواشکی بدون این که به کسی بگی هنوزم سیگار میکشیدی؟
یادته اون دوستای مزخرف معتادت کردن؟ به تریاک!!!!!!!!!
اون دوستای نامرد سحر منو معتاد کردن!
یادته وقتی فهمیدم به چه روزی افتادم؟
یادته چقد حالم بد بود؟
یادته سهراب فهمید؟ ولی ما نفهمیدیم از کجا...
یادته رگشو زد؟ یادته رسوندیمش بیمارستان؟
یادته دیگه جواب اس ام اس هاتو نداد؟
یادته گفت دیگه نمیخوام ببینمت؟
یادته قسم خوردی که اگه برگرده ترک میکنی؟
یادته سهراب حرفتو باور نکرد گفت داری دروغ میگی؟
یادته وقتی تو خماری بودی مجبور شدی به اون سامان بی شرف رو بندازی؟
یادته گفتی واسه این که به سهراب ثابت کنی ترک میکنی؟
یادته به من گفتی داری ترک میکنی؟
یادته بعد از یه مدت گفتی خیلی وقته که دیگه مصرف نمیکنی؟
یادته اینا رو؟.........
یه روزی! یه روزی از اون روزهای خاص...
با هم داشتیم از پارک برمیگشتیم...
یادته گفتم بیا از پل عابر پیاده بریم؟
یادته خندیدی گفتی بابا دنیا دو روزه؟
یادته به سمت خیابون دویدی؟
یادته من جیغ زدم؟
تا اینجا رو یادته نه؟
از اینجا به بعد رو من میگم
یه ماشین مدل بالا محکم زد به سحر من!
دنیا جلو چشمم تیره و تار شد...
سحرررررررررررررررررررررررر!
عزیزم چی شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سحر همون طور با صورت خونی بهم گفت:
چند گرم تریاک تو کیفمه! درش بیار
نذار سهراب بفهمه... کیفمو بده به سهراب
خدایا!
سحرو رسوندن بیمارستان
به سهراب زنگ زدم...
از پشت تلفن نفس نفس میزد
وقتی گفت سریع خودشو میرسونه صداش میلرزید...
وقتی رسید چشماش قرمز بود
وقتی رسید تو اتاق عمل بودی...
سهراب نشست رو زمین...
من آروم آروم گریه میکردم و دعا میخوندم
که یه دفعه صدای هق هق گریه سهراب بلند شد
بلند بلند تو بیمارستان گریه میکرد و
پشت سر هم با صدای گرفته ای میگفت:
ای وای... ای وای... ای وای...
وسط گریش به من گفت امیدی هست؟
گفتم نمیدونم... معلوم نیست
صدای گریش بلند تر شد...
جوری که صدای گریه من توش گم شد...
بعد از یه ساعت که واسه من یه سال گذشت
سحر من از تو اون اتاق اومد بیرون
با این تفاوت که
روی یه تخت خوابیده بود
یه پارچه سفید هم روش بود
آروم و معصوم خوابیده بود...
سهراب نشسته بود رو زمین و
میله تخت رو گرفته بود و
التماس میکرد که صبر کنن
که چند لحظه صبر کنن...
سهراب پارچه سفیدو کنار زد و
تو رو بوسید...
گفت کاش همون موقع که گفته بودی میبوسیدمت...